بسیاری از پدر و مادرها گله میکنند که بین آنها و فرزندانشان فاصله فکری زیادی وجود دارد و شرایط به گونهای است که انگار آنها هرگز نمیتوانند یکدیگر را درک کنند. خیلیها علت این تفاوت دیدگاهی را طبیعت سرکش جوانی میدانند ...
ما مشکل خیلی عمیقتر از این حرفهاست، چرا که همین جوانی که به ظاهر نمیتواند با والدین میانسال خود ارتباط موثر برقرار کند به راحتی سفره دل خود را برای یک فرد مسنتر مثل مادربزرگ یا خاله و حتی یک غریبه میگشاید و آنقدر صمیمی میشود که گاهی والدین حسرت آن را میخورند. اگر کمی دقیقتر به زندگی آدمهای اطراف خود توجه کنیم میبینیم دلیل تفاوت دیدگاهی و فاصله فکری بین نسلها و انسانها اصلا تفاوت سن آنها نیست، بلکه در نوع سوالاتی است که بین آنها رد و بدل میشود. برای مثال خود شما به عنوان یک انسان معمولی بهترین شاهد این مدعا هستید. حتما شما هم در زندگی خود نکاتی ناخوشایند و آزاردهنده دارید که دوست ندارید به آنها فکر کنید و یا راجع به آنها چیزی بگویید. حال اگر کسی از راه برسد و دایم در مورد آن موضوعات سوال بپرسد، چه واکنشی نشان میدهید؟ طبیعی است که سعی میکنید از او فاصله بگیرید و یا سکوت کرده و اجازه خودمانی شدن و طرح سوالات جدید را به او نمیدهید. جالب اینجاست که این فقط شما نیستید که اینگونه رفتار میکنید، همه انسانها ناخودآگاه چنین واکنشی نشان میدهند.
به دوستان صمیمی خود و فرزندانتان توجه کنید. آنها هیچ وقت سوالاتی را که باعث آزارتان میشوند، نمیپرسند. اگر زخمی بر صورت شماست، یک دوست واقعی هرگز در مورد آن زخم سوالی نمیکند. چنان رفتار میکند که انگار اصلا آن را نمیبیند. بعد از مدتی واقعا هم نمیبیند و شما خودتان هم وقتی با او هستید یادتان میرود. در واقع علت صمیمی شدن رابطه این است که هیچوقت سوالاتی که موجب نگرانی یا آزردگی طرف مقابل میشود اجازه مطرح شدن پیدا نمیکنند.
وقتی به کسی زیاد گیر میدهیم و در مورد جزییترین مسایل شخصی او پرسوجو میکنیم باید بدانیم که با دست خودمان داریم مقدمات جدایی و دور شدن از او را فراهم میکنیم. اگر میخواهیم با کسی دوست بمانیم و صمیمیت بین ما تقویت شود هرگز در مورد چیزهایی که متعلق به اوست سوالی نپرسیم و یا اگر به خطا سوالی پرسیدیم و حس کردیم که از جواب طفره میرود، به هیچوجه دیگر سراغ آن حوزه نرویم.
اگر کسی قبلا ازدواج ناموفقی داشته است و اکنون زندگی جدیدی را شروع کرده است، سوال پرسیدن در مورد همسر قبلی و دلایل جدایی بیمعناترین کاری است که میتوان انجام داد. وقتی سوالی میپرسیم در واقع میخواهیم ذهنی به کار افتد و در لابهلای خاطرات و حافظه جستوجو کند و جوابی خلق کند و اگر آن ذهن اصلا نخواهد سراغ آن خاطرات برود و آنها را جزو موارد فراموششدنی ردهبندی کرده، خوب طبیعی است هر نوع سوالی که به این موارد مربوط میشود به همراه سوالکننده هم باید از صحنه زندگی فرد کنار زده شوند.
اگر پدر و مادری میبینند فرزند جوانشان در مورد بعضی از سوالات حساسیت نشان میدهد و جوابهای سر بالا میدهد و از خود رفتار غیرعادی نشان میدهد و از آنها فاصله میگیرد، خوب بهترین کار این است که آن سوالات دیگر پرسیده نشوند. وقتی قرار نیست برای این سوالات جوابی ارایه شود، دیگر پرسیدن آنها چه فایدهای دارد؟ مهم حفظ ارتباط موثر دوطرفه است و وقتی با پرسیدن بعضی از سوالاتی این ارتباط به هم میخورد، دیگر چه اصراری به تکرار آنهاست؟ صمیمیت که از بین برود و دیگر فرصت طرح سوال فراهم نشود، همه چیز از دست میرود و داشتن چند جواب گنگ و مبهم هیچ ارزشی نخواهد داشت.
برای اینکه مردم به ما احترام بگذارند و به راحتی با ما ارتباط برقرار کنند باید یاد بگیریم در مورد مسایل شخصی آنها خیلی کم سوال کنیم. اگر میبینید خانوادههایی غریبه با فرهنگهایی بسیار متفاوت و گاهی متضاد به راحتی دور هم جمع میشوند شک نکنید که آنها همگی هنر نپرسیدن سوالات ناپرسیدنی را بلد هستند. اگر در جستوجوی دوستیهای ماندگار هستید یاد بگیرید که بعضی از سوالات را هرگز نپرسید!